ادامه مهر ومهتاب

آمار مطالب

کل مطالب : 1305
کل نظرات : 163

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 46

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 97
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 2036
بازدید ماه : 22016
بازدید سال : 40424
بازدید کلی : 273231

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رمان وشعر و آدرس ali1405.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : علي
تاریخ : دو شنبه 14 شهريور 1390
نظرات

 با تردید گفتم: خاله اي... دایی... عمویی... چه می دونم پدر بزرگ و مادر بزرگی... کسی...
حسین دوباره آه کشید: هیچکس، داستانش مفصله. یک روز برات می گم.
با اشتیاق گفتم: کی برام می گی؟... هان؟
حسین با خنده گفت: خیلی عجله نکن، از اون داستان هاي قشنگ و رویایی نیست، یک داستان
تلخ و پر از غمه، هر چی دیرتر بفهمی، دیرتر حالت گرفته می شه.
پرسیدم: راستی کارت چی شد؟
- کدوم کار؟
- همون که آقاي موسوي بهت پیشنهاد داده بود,استخدام در دانشگاه.
حسین نفس عمیقی کشید: آهان!... خوب شرایط من حالا فرق کرده، اگه یک وقت دیگه غیر
از حالا گفته بود، معطل نمی کردم. اما حالا... خوب این شغل حقوق بالایی نداره. من تصمیم
دارم تو یک شرکت خصوصی کار کنم، چند تا پیشنهاد هم داشتم، باید روش فکر کنم.
پرسیدم: چه کاري؟
فوري گفت: برنامه نویسی، تنها کاري که درش مهارت دارم.
گوشی را روي گوشم جا به جا کردم: فردا می آي دانشگاه؟
حسین خندید: آره، تا آخر ترم تابستانی هر روز می آم. منهم واحد برداشتم.
- پس می بینمت؟
- اگه شانس بیارم،آره
دودل پرسیدم: اگه فردا ماشین بیارم، می آي بریم جایی برام تعریف کنی؟حسین معذب شد. چند لحظه اي جز صداي نفس هایش، صدایی به گوش نمی رسید. سرانجام
گفت: خیلی خوب.
بعد از کمی صحبت، خداحافظی کردم. گوشی عرق کرده بود و به قول سهیل، تلفن نیم سوز
شده بود، گوشی را گذاشتم. هوا کم کم داشت تاریک می شد. پرده را کنار زدم و به حیاط
بعد از فکري که «؟ خدایا چی می شد اگر حسین موقعیت پرهام را داشت » . بزرگ چشم دوختم
کرده بودم، پشیمان شدم. حسین اگر جاي پرهام بود، دیگر حسین نبود بلکه پرهام بود. با
صداي سهیل از جا پریدم:
- سلام، خانم مهندس!
برگشتم. صورت خوشحالش از لاي در پیدا بود: چرا تو تاریکی موندي؟ می خواي پول برق
کم بشه؟
بی حوصله گفتم: لوس نشو. هنوز خیلی تاریک نشده. خرید کردید؟
سهیل در را باز کرد و گفت: آره، بیا ببین سلیقه ام چطوره؟
با خنده گفتم: سلیقۀ تو یا مامان؟
صداي مادرم بلند شد: خدا پدر تو بیامرزه، اگر به سهیل بود چند متر پارچۀ پرده اي می خرید.
بعد مادرم چراغ اتاقم را روشن کرد و با سهیل روي تخت نشستند. یک ساك کاغذي پر از
بسته هاي کادویی روي تخت گذاشتند. سهیل بسته اي با کاغذ کادوي براق به طرفم دراز کرد:
بیا، اینو هم براي تو گرفتم.
ابرویی بالا انداختم: چی شده دست تو جیب کردي؟

مادرم خندید: ناخن خشک ها فقط وقتی خیلی خوشحالن، ولخرجی می کنن. بگیر تا پشیمون
نشده!
بسته را گرفتم و باز کردم. پارچۀ لطیفی به رنگ آبی آسمانی در دستانم رها شد. رنگش ملایم
و زیبا بود، آهسته گفتم: خیلی ممنون، خیلی خیلی قشنگه.
سهیل زیر لب گفت: قابل نداره.
فوري بل گرفتم: وِي ي ي ي! آقا سهیل چه مودب شده.
با خنده و شوخی، همه بسته ها را باز کردیم و نگاه کردیم. یک پارچۀ سنگین و زیبا، از
ابریشم براي خانم نوایی و یک قواره کت و شلواري براي آقاي نوایی خریده بود. در بستۀ
زیبایی یک قواره پیراهن از پارچۀ گیپور شیري و آستري به رنگ لیمویی براي گلرخ، پیچیده
شده بود. یک پارچۀ زیبا از کرپ ماشی رنگ هم براي مامان خریده بود.
با خنده گفتم: تمام پس اندازت رو خرج اینا کردي، نه؟
سهیل خندید، ادامه دادم: خدا کنه تو خرید طلا هم انقدر دست و دلباز باشی.
سهیل فوري گفت: برو ببینم! پررو! چه زود سوء استفاده می کنی.
با تظاهر به ناراحتی گفتم: گدا! همچین می گه سوء استفاده، انگار پول طلاها رو از جیبش
برداشتم!
مادرم با خنده گفت: حالا دعوا نکنید. تا طلا خریدن کلی مونده. شاید سهیل تا آن وقت آنقدر
پولدار بشه که براي همه بخره.
به صورت نگران برادرم نگاه کردم و ازته دل گفتم:
- الهی که خوشبخت بشی.
 


تعداد بازدید از این مطلب: 1123
موضوعات مرتبط: رمان , تکین حمزه لو , ,
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود